در خاموشی مرموز
در فاصله ترک خانه
تا برگشتن
یک سیگار روشن میکند
با یک صندلی اسپانیایی
رو به پنجره ی همسایه
به دامن آبی دختری نگاه میکند
که در حال خشک شدن است
به مامور گاز
که با سوپرمارکت
برای حمل نردبان در حال بحث است
به وسیع شدن کوچه و زیر گذر شدن آدمها
سیگار را
روی گلدان های همسایه ی پایینی خاموش میکند ، به حمام میرود
سقف پوسیده ی نباتی رنگ
وان ته گرفته ی سبز پسته ای
که از تاریکترین شبها ،
درخشان ترین روزها را ساختند
به اتاق خواب میرود و
زیباییه رستگار کننده تورا ،
روی دیواری که حاضر نبودی
سرت را از توی گوشی دربیاوری
تا نگاهی به جهان اش بکنی ،
و به آینه که عضو همیشه عاشقانه ی خانه بود
به آشپزخانه میرود
جایی که
خشن
زشت
مسخره و نامطمئن ، صدا زدی
اما هنوز دست از صدا زدن برنداشته بودی
جایی که
اولین وظیفه ی روزانه ی یک مرد بودن را
یاد گرفتی
حتی زمانی که
به جایی دور تر از خفه شدن نیاز داشتی
ماندی
گلی که چیده شود از یاد میرود !
ولی
تنها یک سیگار دیگر روشن میکند
و تا قبل از اینکه برگردم
صندلی را به جای خود برمیگرداند
و با فکر به آتش نشاندن محله
در خاموشی مرموز خود
فرو میرود
شاعره: منا گلناز