دستهبندی نشده
ذهن پریش
چشم،
در ساعت خون مُردگی
تقلای-احساس
را
به دارِ درد می کشد
ذهنِ پریش
در پریشانی و کوفتگی
عقل را
به چهار پایه
در حیاط می نشاند
دری که باز می شود
دری که بسته می شود
هجوم
خنده هایی است
که از کوچه ی تمسخر
ارزانی،
حیاط
می شود.
ابراهیم کارگرنژاد – الف . کندو