چندی بود که گروهی از کودکان کار در روستای طولا ذهنم را به خود مشغول کرده بودند و امروز، لحظاتی هم کلامشان گشتم...
ناصر، یاسر و نصیر سه برادر افغان اند که از چندی پیش ذهنم را به خود مشغول کرده بودند. صبح هنگام که راهی محل کار می شدم، ظهرگاهان در مسیر خانه و حتی شب ها در حالی که با دستکش های پلاسیده سر در سطل زباله های محل داشتند نظاره شان می کردم و ضیق وقت بود که مجال هم کلامی را می ربود؛ و گاه نیز خستگی.
امروز اما رنجور از فرسودن فرصت ها، خانه را به شوق آنان ترک گفتم. به آنان که رسیدم بازهم به همان وصفی که رفت در کوچه ها سخت مشغول کار بودند. قدری نزدیک تر از هر روز، سلام کردم و پاسخی مشتاقانه یافتم؛ پس ادامه دادم:
– بچه ها خوبید؟
جا خوردند اما به سرعت برق و باد به خود آمده بزرگشان را که غافل از توقف من بود به سمتم هدایت گر شدند تا پاسخگوی سوالم باشد.
– ممنون، خوبیم
– نامتان چیست؟
– من نصیر و این دو، یاسر و ناصر برادرانم هستند.
– چند سال دارید؟
من ۱۴ و برادرانم ۱۲ و ۱۰ ساله هستند.
– مدرسه تعطیل است؟
– ما به مدرسه نمی رویم؛ برادر کوچکم در روستای دفاری مدرسه بود که آن هم اخراج شد؛ دعوا کرده بود.
– اینجا چه می کنید؟
– هیچ؛ با زباله گردی مواد پلاستیکی و فلزی قابل بازیافت را جدا می کنیم.
– بعد؟!!!
– عصرها ماشینی می آید و ما کیلویی ۶۰۰ تومان به او می فروشیم تا به درگهان ببرد.
سر به زیر، وارد جزئیات نمی شود و من نیز در این باره چیزی بیشتر نمی پرسم جز این که:
– چه کسی شما را مجبور به این کار کرده؟
– هیچکس، خرج زندگی مان را در می آوریم.
– پس پدر و مادرت چه می کنند؟ کجا هستند؟
– ما افغان هستیم و پس از مهاجرت به اینجا پدرم ما را ترک کرده؛ گویی به شهرمان بازگشته است. ما کار می کنیم و روزانه قریب به ۲۰، ۳۰ و بعضا ۴۰ هزار تومان درآمد داریم؛ خدا را شکر راضی هستیم، می گذرد…
دیگر بغض مجال کلام نمی دهد و از جمعشان جدا می شوم.
آنان را بزرگ مردانی می دانم شایسته تقدیر و وصف زندگی شان روح فرسایی را مقدم بر قلم سایی می نماید. همین است که قلمشکن گشته، توان قلم زنی را از پنجه ام می ستاند.
بخشی از سهم و مسئولیتی که نسبت به آنان بر دوش احساس می نمودم شرحی بود که رفت؛ شما دانستید و کنون باید نماز را قضا کنم.
این شرح، حکایت بسیاری از کودکان ایرانی نیز هست؛ دردی که مهاجر و هموطن نمی شناسد. واقعیتی که مختص کلان شهرها نبوده و در حوالی ما نیز هر روز فزون تر از دیروز چهره عریان و خودنمایی می کند.
قصد آن نیست که اقدامات صورت پذیرفته در راستای حل معضلات اجتماعی بویژه کودکان کار را انکار و ورود هماهنگ، منسجم و مدون دستگاه های ذی ربط از بهزیستی و شبکه بهداشت و درمان شهرستان گرفته تا شهرداری ها، نیروی انتظامی، دستگاه قضا، آموزش و پرورش، نهادهای فرهنگی، سازمان منطقه آزاد و سایر دستگاه ها را برای اقدامی موثر خواستار شوم؛ که این مطالبه نیز در جای خود ضرورتی بسیار دارد.
لیکن روی کلام با سازمان های مردم نهاد، خیرین و آحاد افراد جامعه است؛ شما در قبال امثال نصیرها چه وظیفه ای بر دوش دارید؟ تا کنون چه کرده اید؟ پس از این چه خواهید کرد؟ و چگونه حقی که به گردن دارید را ادا می کنید؟